به نام خدای بزرگ، خدای سفت و سخت، خدای قادر و خدای توانمند..
عرض سلام دارم خدمت یکایک شما بینندگان عزیز برنامه امید نو، خیلی مخلصیم که بیننده برنامه خودتون هستین امروز در مصاحبه با افراد موفق کشور یک مهمان فوقالعاده داریم ناخدای صنعت نوین بتن ایران
مرد بزرگ و دوست داشتنی جناب آقای دکتر علی اصغر کیهانی عزیز خیلی خوش آمدید قربان
کیهانی: من هم خدمت شما و بینندگان عزیزتون سلام عرض می کنم انشالله که بتونیم برنامه خوبی رو برای جوون ها ارائه بدیم
راجع به بیوگرافی خودم من علی اصغر کیهانی هستم بچه تهرون خیابان مولوی زیر بازارچه قنات آباد؛ پدربزرگم و پدرم هم همونجا به دنیا آمدند و تو اون محل همه ما را میشناسند و پدربزرگ من 80 سال پیش تو اون محل مدرسهای ساخته بوده، خود منم با اینکه پدرم معدن ذغال سنگ داشت ولی از بچگی سعی کردم که خودم کار کنم و این کار رو هم یادمون می دادند، قصه هایی که برامون تعریف می کردند، مادربزرگ و بزرگان قدیممون، تمامی اون قصه ها تو گوش ما هست، و چه حرف های قشنگی می زدند و من هم دقت میکردم و گوش میکردم..
یادم میآید که ۷ ساله بودم و با پدر و مادرم خونه عموم رفته بودیم که فاصله کمی با ما داشت، اون روز، زن عموم یه حرفی زد که اولین حرفی بود که تو گوش من هنوزم هست، گفت خوبه که آدم حواسش به خرج و دخلش باشه و همیشه سعی کنه خرجش از داخلش کمتر باشه، چرا در حافظه من مونده بود؟! چون وقتی که از اونجا آمدیم بیرون مادرم به پدرم گفت به اینا چه مربوطه مگه اینا خرج مارو میدن و من فهمیدم که حرف مهمیه، به خاطر همین توی ذهنم مونده و قصه هایی که مادربزرگ پدرم برای ما می گفتند همشون آموزنده بود، حتی کتابهای درسیمون تو اون زمان خیلی آموزنده بود که اگر الان جوون ها، قصه های قدیم رو بخونند براشون خیلی آموزنده است، مثلا قدیم میگفتند اگر کسی بزنه سر شونهات و خاک بلند بشه یک افتخاریه..
اون زمان یادمه که کلاس ابتدایی بودم و روزنامه باطله می خریدم با مقداری سیریش، پاکت درست میکردم، اون زمان نایلون نبود و من این پاکت ها رو به بقالی ها می فروختم، یادمه که تو اون زمان نون بستنی ها رو قالب میزدند و اضافات نون بستنی رو من میگرفتم و به اطرافیانم می فروختم، حتی زمان دبیرستان، من از مدیر مدرسه خواهش کردم که میز پینگ پنگ مدرسه رو به من اجاره بده که من هم بتونم به دوستام اجاره بدم و پول بگیرم، یا زمانی که مقطع تحصیلی من تمام میشد کتاب های تحصیلمون رو میبردیم پشت پارک شهر و می فروختیم؛ یعنی این تفکر از بچگی همیشه در من وجود داشت و من هیچ وقت کار رو عار نمی دانستم..
یادم نمیره که یک روزی کار نداشتم و هر کجا میرفتم و میپرسیدم شاگرد نمیخواهید کسی نپذیرفت، یادمه لب جوی نشسته بودم روبه روی خودم رو که نگاه کردم دیدم تعویض روغنیه رفتم اونجا یه دونه از این سطلای چهار لیتریشو گرفتم و یه دونه سیم بهش بستم و یه پارچه هم سر چوب بستم و کرکره های مغازه ها رو روغن میزدم..
حالا درسته این مسائل رو شما مطرح می کنی ولی من بالاخره از یک پایه ای شروع کرده بودم و بعد اومده بودم یک کارخانه موزاییک سازی درست کرده بودم و بعد هی اومدم بالا تا به امروز…
درسته من الان کار نمیکنم ولی هزار ماشالله چهار تا پسر دارم که همشون تحصیل کرده ایران هستند و تحصیلات عالی دارند و هر کدومشون یه کارخونه ای دارند و کار میکنند، ضمن اینکه دنبال کارهای یک شهرکی هستم انشالله بتونم انجام بدم، برای اینکه حرف هام متفاوت با حرف های دیگران باشه یک بحثی دارم و اون اینکه هر کسی که راجع به موفقیت و رمز و راز اون صحبت می کنه فکر میکنه موفقیت فقط تو پوله، البته اینم یک موضوعه نه اینکه نباشه ولی من فکر می کنم همه آدم ها از رفتگری که کوچه و خیابون رو تمیز میکنه تا وزیر وزرا و غیره از نظر من همه میتونند موفق بشند چرا؟
چون من موفقیت رو فقط پول نمیبینم؛ از نظر من یک انسان باید تمام صفات پسندیده رو داشته باشه تا انسان باشه و همه هم میتونند این کار رو کنند، از نظر من حتی کارگر کارمند و حتی اشخاص دیگه که کار می کنند نباید به اندازه حقوقی که میگیرند کار کنند، من هم اینطوری نبودم که رشد کردم، از نظر من اگه آدمی میخواد موفق بشه اول باید انسان باشه ممکنه هیچکی نفهمه، چه کار خوب کنه چه کار بد، اما وقتی کار خوب یا کار بد میکنه خود آدم که میفهمه؛ وقتی کار خوب کنم، به خودم اعتماد پیدا می کنم و اعتماد به نفسم بالا میره وقتی که اعتماد به نفس پیدا کردم آرامش میگیرم و آرامش نقطه آخره، یعنی کسی که واقعا آرامش داشته باشه آدم موفقیه، حالا ممکنه پول داشته باشه یا نداشته باشه بحث اینه که چیکار کنیم که خوب زندگی کنیم، زندگی که همش پول نیست، شما بر فرض اگر بخواهی مادرت رو دوست داشته باشی حتما باید پول داشته باشی؟ یا پدر و بچه هات رو بخوای دوست داشته باشی باید پول داشته باشی؟
ادامه دارد…