سلام وقت بخیر؛
امروز یه اتفاقی افتاد که منو یاد یه مسئله ای انداخت که براتون تعریف می کنم..
این کلیپ رو نگاه کنید.
کیهانی خطاب به یک مهندس کارخانه: مهندس چی شد که اومدی سلام نکردی؟
مهندس گفت من اومدم تو سلام کردم ولی انقدر ذهنم مشغول بود، اصلا حاجآقا رو ندیدم و سلام علیک نکردم..
کیهانی: مثل همین قضیه یاد چیزی افتادم که براتون میگم..
اوایل انقلاب من یه ماشینی را ۱۲۰ تومن به یک آقایی فروخته بودم که ۲۰ تومن اون رو گرفته بودم و بقیش رو قرار بود ماهی ۴ تومن قسطی بده، این آقا رو مدتی پیدا نکردم، یک روزی دیدم کمیته میدون خراسان من رو خواستند، رفتم اونجا و دیدم این آقا هم آنجاست و فهمیدم این آقا از من شکایت کرده، بهش گفتم خیله خب تو ۲۰ تومن به من دادی، ۲۰ تومن رو بهت پس میدم، یک سال هم که باهاش راه رفتی، اشکالی نداره نوش جونت! آقاهه گفت نه من با این ماشین دارم خرج زن و بچهام رو در میارم، اون آقایی که مسئول کمیته بود گفت پس برای چی شکایت کردی؟ و من هم ازش پرسیدم چی شده چرا شکایت کردی؟!
میدونید چی گفت؟ (خنده) یادته داشتی چلوکباب میخوردی به من تعارف نکردی!!! والله و بالله به خاطر این موضوع ناراحت بوده و شکایت کرده (خنده زیاد) و یادم افتاد که خدایی من اینطوری نبودم، خدا رحمت کنه پدرم رو همیشه نصیحت می کرد که اگه کسی بهتون رسید اگر هیچی هم نداشتین یه لیوان آب خوردن بهش بدین، من همیشه این مورد توی ذهنم بود و این کار رو میکردم و محال بود که چیزی بخورم و به کسی تعارف نکنم، اما حالا نمیدونم اون روز با خانمم دعوام شده بوده یا چی شده بوده که این کار رو نکردم (خنده)
شاد و پیروز باشید، موفق